کانون پرورشی فکری کودکان ونوجوانان قالهر
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

____________________
آرشیو

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

فروردين 1391

اسفند 1390

تير 1390

خرداد 1390

فروردين 1390

اسفند 1389

بهمن 1389

____________________
مطالب اخیر

بازدید کارشناسان فرهنگی از مرکز
مراسم وبرنامه های جشن میلادامام علی (ع) درمرکزقالهر
تصویری ازنمای کانون قالهر
گرامی داشت روز مادر
پیام تسلیت
برنامه های روز معلم
سفربه دیار دوست
کانون قالهر درعزای ام ابیها
شهادت حضرت فاطمه (س)
شهداسرافرازان ميهن
مراسم میلاد حضرت مهدی عج درکانون پرورش فکری روستای قالهر
برنامه های روزنوجوان این مرکز
اردوی سیاحتی زیارتی محلات ومشهد اردهال
رحلت حضرت زینب س
جرم (به مناسبت ماه رجب)
دل نوشته اعضای مرکزبرای امام خمینی ره
درسوگ امام خمینی
میلادحضرت زهراس
دل نوشته ای برای مادر اثرمرتضی رستمی

____________________
نویسنده

مربی مسئول مرکز

____________________
لینک ها

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

____________________
لینک ها

علم ودانش

وبلاگ ویژه عکس از روستای قالهر

فروشگاه

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کانون پرورشی فکری کودکان ونوجوانان قالهر و آدرس kanoonpfghalhar.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





____________________
امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 119
بازدید کل : 39878
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,

بازدید کارشناسان فرهنگی از مرکز

مورخه 11/04/1391  روزگار برایمان روز قشنگ وبه یاد ماندنی رقم زد جایتان خالی واز شیرینی آن روز کامتان شیرین

 

 

نزدیکی ساعت 11 کارشناسان محترم فرهنگی استان(خانم مدرسی ومهدوی) با عطر وجودشان فضای مرکزمان

 

رامعطر نمودند .

 

شاید بگویید :  بازهم چاپلوسی؟؟!!!!

 

نه اشتباه  نکنید این واقعا حرف دلمان است  که در غالب کلمات ابراز شده ، حیف از یادمون رفت تا از این جمع

 

صمیمی بین کارشناسان واعضا با گرفتن قطعه ای عکس یادگاری در گوشه از مرکزمان برای همیشه آنها را میهمان

 

قلبهایمان کنیم .

آنقدر کوله بار محبتشان پربار بود که حیفمان آمد آن را با شما قسمت نکنیم ، پس با خود گفتیم تاحداقل باشیرینی

 

کلمات این روز باهم بودن را در خاطرمان بسپاریم.

 

از محبت کارشناسان  فرهنگی برای اعضای کانون بعد از گذشت چند روز هنوز میان دانش آموزان گفتگوست .

 

دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:,

مراسم وبرنامه های جشن میلادامام علی (ع) درمرکزقالهر

 

احتراما ُضمن تبريك ايام ولادت ساقي كوثر ، شيرخدا ، اميرمؤمنان علي ابن ابي طالب وروز مرد خدمت شما سرور گرامي به اطلاع مي رساند به همين مناسبت برنامه هاي ذيل دراين مركز برگزار گرديد.

لازم به ذكراست اين برنامه ها در روز سه شنبه مورخ 15/3/91 برگزار گرديد   

1 – فضاسازي مركز وتزيين اطراف مركز باسخنان گوهربار اميرالمؤمنين (ع)

2 – اجراي نمايش از كتاب آموزه هاي بزرگ خيلي بزرگ توسط اعضاي كودك ونوجوان مركز

3 –اجراي سرود (علي اي مولاي ما) توسط گروه سرود مركز 

4 –اجراي مسابقه با عنوان بهترين جمله براي پدر

5 –اجراي يك مسابقه نقاشي باعنوان ميلاد مولود كعبه

 

6 –تجليل از بهترين شركت كنندگان در كلاسهاي نهج البلاغه مركز

درپايان مراسم همه اعضا ضمن دعا براي فرج امام زمان (عج) دستهاي كوچك خود رابه سوي آسمان بلند نموده وضمن قرائت آيه ام ايجيب براي سلامتي همه بيماران خصوصاُ مربي خود دعانمودند

 

شنبه 13 خرداد 1398برچسب:,

تصویری ازنمای کانون قالهر

به وبلاگ ما خوش آمدید

پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,

 

دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:,

گرامی داشت روز مادر

مهربانم :قلبم در سينه هميشه به يادت خواهد تپيد.اي الهه اسماني من ،اي هميشه بودن ،اي حرمت تمامي قبيله من ،وقتي كه نيستي وجودم از سردي ناملايمات زندگي يخ ميزند وافتاب زندگيم بي وجود تو گرما ندارد .

اي تمام وجودم اي بهترين اوا تو بودي كه لحظه لحظه زندگيت را در كنارم گذراندي وذره ذره با اب كردن وجودت ،نهال وجودم را ابياري كردي .

اي مهربانتراز واژه مهرباني ،اي طلوع هرچه خوبي ،با كدامين جمله ميتوان تو را توصيف كرد. كلمات از توصيف تو عاجز مانده اند  چه مي توان گفت تا بتوان در قالب اين جملاات ناچيز ذره اي از احساسم رابه تصوير كشانم .

اي شيرين ترين بهانه زندگيم بر كوير احساسم نرم واهسته ببار كه من به تمناي نگاه توست كه سالهاست كه در اين جاده  تنهايي ايستاده ام و......

واي رب مهربان من ،تو را سپاس كه چنين موجودي را به من  هديه دادي واز تو ميخواهم در پناهت او را پناه دهي همانگونه كه شانه هاي او در سختيهاي زندگي  پناه گاه امن من بود و.....

روز مادر شايد گوشزدي براي ما باشد تا گاه گاهي به ياد او و زحماتش بيفتيم. ما هم براي پاسداشت مقام مادر وبزرگداشت تولد  فاطمه زهرا (ص)  با بچه هاي مركز در تاريخ 23/2/91با برگزاري جشن وفضا سازي مركز و فعاليت هايي نظير نقاشي ، كاردستي  و... اين روز را گرامي داشتيم

اما متاسفانه به علت سرعت كم اينترنت نتوانستيم گوشه اي از شاديهايمان را در قالب عكس با شما تقسيم نماييم.

با اميد انكه هميشه قدردان زحمات مادرانمان باشيم .

چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,

پیام تسلیت

انا لله وانا الیه راجعون

گلچین روزگارعجب خوش سلیقه است.                میچیند آن گلی که به عالم نمونه است

درگذشت نابهنگام همکار گرامیمان سرکار خانم حجت الهی رابه همه همکاران تسلیت می گوییم

سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,

برنامه های روز معلم

امروزبچه هاباحضور در کانون به یاد استاد ومعلم شهید استاد مطهری با نوشتن دل نوشته هاونقاشی های کودکانه خود  یاد این معلم عزیز را گرامی داشته وبا یاد ونام او این روز عزیز را گرامی داشتند

اهم فعالیت های اعضائ دراین روز عبارت است از :

1-کشیدن نقاشی با موضوع روز معلم

2-معرفی شخصیت استاد مطهری توسط مربی

3- تهیه پاانل در خصوص این روز

4-نوشتن دل نوشته های اعضائ در خصوص روز معلم

4- حضور در مدارس وشرکت در جشن روز معلم

یک نمونه دل نوشته

معتصوير اصلي را ببينيدلم مهربانم تو همچون خورشیدتابان که گرمای خود رانثار جهانیان می کند ، با دانش خود گوشه ای  ازجهان تاریکم را روشنی بخشیدی.

فردای من مدیون درس تو وکارهای با ارزش توست.

توای که جان وروح خود رابرای درس دادن به من عطا کردی.

تورا دوست دارم وروزت را گرامی می دارم.

مهوش عزیزالهی گروه سنی (دال)

سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,

سفربه دیار دوست

در روزجمعه مورخ 09/02/1391بعداز اقامه نماز صبح تعداد 20  نفر از خواهران  عضو فعال کانون  جهت عزیمت به اردو آماده بودند. به یاری خداوند متعال با یک دستگاه مینی بوس حرکت نمودیم.

طبق برنامه ریزی که ازقبل صورت گرفت دعای پرفیض ندبه را در حرم مطهر امام زاده عبدالله درجاده قدیم قم برگزار نمودیم.

 

 پس ازبرگزاری مراسم دعا که ازمعنویت خاصی برخوردار بود صبحانه صرف گردید.

 

.

سپس اعضای کانون در نماز جمعه شهر قم شرکت نمودند

 بعد از اقامه نماز جمعه کاروان به سوی مسجد مقدس جمکران حرکت نمود .

بعداز صرف ناهار بواقامه نماز درمسجد مقدس جمکران دعای فرج آقا در حیاط مسجد به صورت دست جمعی قرائت گردید .

درمسیر بازگشت درمحل کوه خزر نیز توقف کوتاهی داشتیم.

دراین مکان مقدس برای تنوع در اردو یک مسابقه میان شرکت کنندگان در اردو برای بالا رفتن به سوی مکان کوه برگزار شد که به سه نفر نیز جوا.ز نقدی اهدا گردیدئ

این اردو درساعت ده شب بارسیدن به روستا با سلامتی وبه یاری خداوند متعال به پایان رسید

 از تمامی دوستان که بیننده این مطالب هستند عذخواهی می نمایم زیرا بدلیل پایین بودن سرعت اینترنت در روستایمان نتوانستم تصاویر را آپلود نمایم ودر وبلاگ قرار دهم   ومن الله توفیق

 

سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,

کانون قالهر درعزای ام ابیها

 

 

مربي كانون پرورش فكري كودكان ونوجوانان قالهر فعاليتهاي اين مركز در ايام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) رابه شرح ذيل بيان نمود

1 - معرفي شخصيت الهي و والاي حضرت صديقه طاهره براي كودكان ونوجوانان

2 -بيان احساسات كودكان درقالب نقاشي پيرامون زندگي حضرت زهرا (س)

3 - بيان دلنوشته ازسوي نوجوانان براي حضرت زهرا (س)

4 - ساخت كاردستي (سبك كُلاژ) پيرامون شهادت حضرت فاطمه (س)

5 - فضاسازي وتهيه پانل

سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,

شهادت حضرت فاطمه (س)

 باز هم بوي عطر گل ياس ميايد از مدينه ،باز گريه هاي فرزندان زهرا واه دل علي ،باز فضا پر شده از ياد ان روز ها ، ياد ظلم وجفا به نور دل پيامبر ،اميد وتكيه گاه علي ، چقدر اين زمان كه ميرسد، قلبها فشرده ميشود اشك بهانه باريدن ميگيرد وباز اين من وتوييم كه با خود ميانديشم نكند كه يادمان رفته باشد كه چه ظلمي در حق زهراشد وچگونه محسنش در ميان در وديوار پرپر شد خدايا نكند كه يادمان برود همچون فاطمه وفاطمه وار زندگي كنيم  چقدر سخت است كه لحظه اي از يادشان غافل شوييم پس تو اي رب مهربان مددي كن كه در لحظه لحظه زندگيمان ازيادت و محبت انان بي نسيب  نگرديم.

 الهي

حرم مادرما سينه ماست          پس نگوييد كه اوبي حرم است.

دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:,

شهداسرافرازان ميهن

باز هم کاروانی از مکه خارج شد به سوی کربلا......


 

باز هم صدای زنگ کاروان ....             .


 

باز هم ندای هل من ناصر ینصرونی.......


 

باز هم لبیک گویان..........


 

باز هم جاماندگانی از قافله حسینی........


 

امسال محرم جای تعدادی از حسینی ها خالی است


 

نه


 

جای اونها توی قافله است


 

باز هم جا ماندیم


 

از دیشب پشت تلفن ها حرف از پروازه


 

- مقدم


 

- پرید


 

علی کنگرانی


 

- پرید


 

- سید محمد حسینی


 

- پرید


 

- جهانگیری


 

 - پرید


 

- دشتبان


 

- پرید


 

- زلفی


 

- پرید


 

- ..........


 

- همه پریدن


 

باز پرواز باز رفتن رفقا


 

باز هم موندن و ..............


 

موندن و موندن


 

امسال محرم مائیم و جای خالی رفقا


 

بچه ها مبارک

امروزبه مناسبت روزشهدا دانش آموزان اين مركز به همراه مربي مسئول مركز درگلزار شهداي روستا حضوريافتند وضمن قراعت فاتحه گلزارشهدا راگلباران نمودند

خانم فلاحتي ضمن برشمردن مقام ومنزلت شهيد ازايثارگري آنان گفتند. ايشان ضمن ابراز وفاداري به شهدا از دانش آموزان خواستند راه شهدا را ادامه دهند وپيرو خط امام حسين (ع) باشند

سه شنبه 28 تير 1390برچسب:,

مراسم میلاد حضرت مهدی عج درکانون پرورش فکری روستای قالهر

در روزشنبه مصادف با جهاردهم شعبان مراسم جشن میلاد آقا امام زمان( عج )به شرح ذیل دراین مرکز برگزار گردید.

1- فضاسازی وتزیین فضای مرکز همراه با آزین بندی اطراف مرکز

2- اجرای سرود ونمايش توسط گروههای مختلف دانش آموزان درمرکز

3- قرائت وختم جزئ سی ام قرآن کریم واهدای ثواب آن برای سلامتی مولا امام زمان عج

4- مولودی خوانی وبحث وگفتگو پیرامون علت غیبت امام زمان وامام شناسی

5- تهیه شله زرد وآش درمرکز وتوزیع درمیان دانش آموزان وبرگزاری مراسم زیارت عاشورا درمرکز

6- توزیع شیرینی وشربت میان دانش آموزان درمرکز

امیداست این اندک برنامه ها مورد قبول مولا قرار گیرد

پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,

برنامه های روزنوجوان این مرکز

 

حضرت علي اكبر(ع) فرزند ابي عبدالله الحسين(ع) بنا به روايتي در يازدهم شعبان، سال 43 قمري در مدينه منوره ديده به جهان گشود.
پدر گرامي اش امام حسين بن علي بن ابي طالب(ع) و مادر محترمه اش ليلي بنت ابي مرّه بن عروه بن مسعود ثقفي است. مادر ليلي، ميمونه دختر ابي سفيان و از طايفه بني اميه مي باشد.
بدين لحاظ، حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف و مهم عرب پيوند پيدا كرده است.
از جانب پدر به طايفه خوش نام و شريف بني هاشم و به بزرگاني چون پيامبراسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، اميرمؤمنان علي بن ابي طالب(ع) و امام حسين(ع) و از جانب مادر به دو طايفه بني اميه و ثقيف و افرادي چون عروه بن مسعود ثقفي، ابي سفيان، معاويه بن ابي سفيان و ام حبيبه همسر رسول خدا(ص) ارتباط فاميلي و خويشاوندي پيدا نمود. به همين جهت وي مورد احترام و اطمينان كامل طوايف مزبور و اهالي مدينه بود. ابوالفرج اصفهاني از مغيره روايت كرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و هم نشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت به امر خلافت كي است؟ اطرافيان گفتند: جز تو كسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست. بلكه سزاوارترين فرد براي خلافت، علي بن الحسين(ع) است كه جدّش رسول خدا(ص) مي باشد و در وي شجاعت و دليري بني هاشم، سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثقيف تبلور يافته است.
درباره شخصيت علي اكبر(ع) گفته شد، كه وي جواني خوش چهره، زيبا، خوش زبان و دلير بود و از جهت سيرت و خلق و خوي و صباحت رخسار، شبيه ترين مردم به پيامبراكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگي را از جدش علي بن ابي طالب(ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود.
بنا به نقل ابوالفرج اصفهاني، آن حضرت در عصر خلافت عثمان بن عفان (سومين خليفه راشدين) ديده به جهان گشود. اين قول مبتني بر اين است كه وي به هنگام شهادت بيست و پنج ساله بود.
بنابراين، وي در مكتب جدش امام علي بن ابي طالب(ع) و در دامن مهرانگيز پدرش امام حسين(ع) در مدينه و كوفه تربيت و رشد و كمال يافت.
امام حسين(ع) در تربيت وي و آموزش قرآن و معارف اسلامي و اطلاعات سياسي و اجتماعي به آن جناب تلاش بليغي به عمل آورد و از وي يك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتي همگان، از جمله دشمنانشان را برانگيخت.
به هر روي، علي اكبر(ع) در ماجراي عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسين(ع) بود و با دشمنانش به سختي مبارزه مي كرد.
گفتني است، با اين كه حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف عرب پيوند و خويشاوندي داشته است، با اين حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهيان يزيد، هيچ اشاره اي به انتسابش به بني اميه و ثقيف نكرد، بلكه هاشمي بودن و انتساب به اهل بيت(ع) را افتخار خويش دانست و در رجزي چنين سرود:
أنا عَلي بن الحسين بن عَلي نحن و بيت الله اَولي بِالنبيّ
أضرِبكُم بِالسّيف حتّي يَنثني ضَربَ غُلامٍ هاشميّ عَلَويّ
وَلا يَزالُ الْيَومَ اَحْمي عَن أبي تَاللهِ لا يَحكُمُ فينا ابنُ الدّعي
وي نخستين شهيد بني هاشم در روز عاشورا بود و در زيارت شهداي معروفه نيز آمده است: السَّلامُ عليكَ يا اوّل قتيلٍ مِن نَسل خَيْر سليل.
علي اكبر(ع) در نبرد روز عاشورا دويست تن از سپاه عمر بن سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانيد و سرانجام مرّه بن منقذ عبدي بر فرق مباركش ضربتي زد و او را به شدت زخمي نمود. آن گاه ساير دشمنان، جرأت و جسارت پيدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وي را آماج تيغ شمشير و نوك نيزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانيدند.
امام حسين(ع) در شهادتش بسيار اندوهناك و متأثر گرديد و در فراقش فراوان گريست و هنگامي كه سر خونين اش را در بغل گرفت، فرمود: عَلَي الدّنيا بعدك العفا.
در مورد سنّ شريف وي به هنگام شهادت، اختلاف است. برخي مي گويند هجده ساله، برخي مي گويند نوزده ساله و عده اي هم مي گويند بيست و پنج ساله بود.
اما از اين كه وي از امام زين العابدين(ع)، فرزند ديگر امام حسين(ع) بزرگتر يا كوچك تر بود، اتفاقي ميان مورخان و سيره نگاران نيست. ولي روايتي از امام زين العابدين(ع) نقل شد كه دلالت دارد بر اين كه وي از جهت سن كوچكتر از علي اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لي اخ يقال له عليّ، اكبر منّي قتله الناس …

چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:,

اردوی سیاحتی زیارتی محلات ومشهد اردهال

در مورخه 4و8تیر ماه این مرکز با هماهنگی وهمکاری مسئولین استان اقدام به اردوی زیارتی سیاحتی محلات ومشهد اردهال نمود .این اردو به صورت مجزا برای اعضائ فعال دختر وپسرمرکز انجام گرفت .اعضائ در این اردو ضمن بازدید از محل سرچشمه ،بازدیدی نیز از کانون شماره یک محلات داشتند که در این اردو بچه ها از محل مرکز وفعالیت های بچه ها دیدن کردند در ضمن در حین اردو بچه ها فعالیت هایی نظیر بازی وسرگرمی (جورچین)وکتابخوانی انجام دادند

در پایان از همکاری مسئولین محترم بخصوص اقای حقی که زمینه این اردو را برای ما فراهم نمودند تقدیر وتشکر میشود واز خداوند منان برای ایشان اجر جزیل خواستاریم.

یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,

رحلت حضرت زینب س

پانزدهم رجب‌المرجب، رحلت جان‌سوز عقیله ‌بنی‌هاشم، بنت امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه الزهرا(س)،‌اخت الحسین(ع)، شیر زن کربلا، عمه جلیله سادات، ام‌المصائب، حضرت زینب الکبری(س) را محضر مقدس و منور حجت بن الحسن عسکری(عج) و تمامی شیعیان و محبان آن بانوی مکرمه تسلیت و تعزیت عرض می‌کنیم.

حضرت سجاد، زین‌العابدین(ع) فرمود: «عمه‌ام حضرت زینب کبری(س) با این همه مصیبت و ماتم وارده از کربلا، هیچ‌گاه نوافلش را ترک نکرد».

در روایت‌های معتبر آمده است که امام حسین(ع) برای وداع نزد حضرت زینب کبری(س) آمد و فرمود: «ای خواهر! مرا در نماز شب فراموش نکن».

امام سجاد(ع) می‌فرماید: عمه‌ام زینب در مسیر اسارت از کوفه به شام، هم فرایض و هم نوافل خود را به‌جا می‌آورد و غفلت نمی‌کرد. فقط در یکی از منازل به خاطر شدت ضعف و گرسنگى، نشسته نماز خواند که بعد معلوم شد، سه روز است غذا میل نکرده؛ زیرا عمه‌ا‌م سهمیه یک گرده نانِ هر روز خود را به کودکان می‌داد.

 

 

 

گفتار مجرى

آوازه کمال، زهد،‌عرفان و پاک‌دامنی تو در همه عالم اسلام پیچیده بود، آن‌قدر که تو را نه با نام که با لقب‌هایت می‌شناختند.

تجلی گونه‌گون صفت‌های تو چون صدف، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود.

مردم در حافظه تاریخی خود جز مادرت زهرا(س)، کسی را چون تو نمی‌یافتند. ازاین‌رو، تو را صدیقه صغری می‌گفتند تا فاصله و منزلت میان معلم و شاگرد، مادر و دختر، باغبان و گل معلوم باشد و محفوظ بماند.[45]

عبادت و عرفان زینب

امام حسین(ع) با آن مقام، هنگام وداع آخر به زینب کبری(س) فرمود: «خواهرم! در نماز شب مرا فراموش نکن».[46]

از امام سجاد(ع) نیز چنین نقل شده است:‌

همانا عمه‌ام همه نمازهای واجب و مستحب خود را در طول حرکت از کوفه به شام ایستاده به جای آورد و در برخی منزل‌ها به سبب گرسنگی و ضعفی که بر وی عارض شده بود، نماز را نشسته خواند... .[47]

محمدجواد مغنیه، نویسنده معروف لبنانی درباره ایمان و عرفان حضرت زینب(س) می‌نویسد: «ایمان زینب، همچون ایمان رسول خدا(ص) بود. این سخن را از روی مبالغه نمی‌گویم؛ چه دلیلی بهتر از اینکه آن حضرت در شب یازدهم محرّم نماز شب خود را ترک نکرد».[48]

عفت زینب

علامه مامقانی می‌گوید: «زینب در حجاب و عفت یگانه دوران بود. در زمان پدرش و برادرانش تا روز عاشورا، هیچ‌کس از مردان، او را ندیده بود».[49]

محمدحسین سابقی گوید:

زینب در حجاب و عفاف به مرحله‌ای رسیده بود که هیچ‌گاه همسایه‌ها صدای او را نشنیده بودند و شخصی او را ندیده بود. آن بانو هرگاه مردم به خواب می‌رفتند و شب‌همه جا را فرا می‌گرفت، برای زیارت جدش پیامبر از خانه خارج می‌شد.[50]

یحیی مازنی گوید: «من در مدینه مدت بسیاری همسایه حضرت علی(ع) بودم، ولی به خدا سوگند هرگز زینب(س) را ندیدم و صدای او را هم نشنیدم».[51]

سخاوت در خردسالى

روزی حضرت علی(ع) میهمانی همراه خود به منزل آورده بود. آن‌گاه به حضرت زهرا(س) فرمود: «در خانه برای مهمان چه داری»؟‌پاسخ داد: «یا على! یک گرده نان در خانه هست که آن را برای دخترم زینب گذارده‌ام.» زینب(س) با اینکه چهار سال بیشتر نداشت،‌همین‌که این سخن را از مادرش شنید و در جای خود هنوز کامل به خواب نرفته بود، گفت: «مادر جان! نان را برای میهمان ببرید».[52]

خطبه حضرت زینب(س) در شام، معجزه ولایت

ایراد یک خطبه کامل، با فصاحت و بلاغت، نوعی هنر به شمار می‌آید. البته در این میان شرایطی را نیز باید در نظر گرفت:

1.‌وضع و حال خطیب

زینب کبری(س) سخت افسرده و خسته و آزرده است. او در راه طولانی کوفه تا شام زحمت‌ها و مشقت‌های اداره زنان و کودکان اسیر را تحمل می‌کرد و صحنه‌های دل‌خراش و خون‌بار کربلا در نظرش مجسم می‌شد.

2. شنوندگان مجلس خطابه

تعدادی از حضار مجلس یزید،‌حضرت زینب(س) را می‌شناختند و آنها همان جنایت‌کارانی هستند که فاجعه عاشورا را به وجود آورده‌اند. گروهی هم زینب(س) و همراهانش را عده‌ای خارجی می‌دانستند که مردان آنها در برابر حکومت اسلامی خروج کرده و کشته شده‌اند.

3. وضع مجلس خطابه

مجلس یزید، مجلس شراب و قمار و جشن پیروزی است. مجلس تبریک و تهنیت به یزید و اهانت و جسارت به خاندان پیامبر است. مجلس بی‌اعتنایی به مقدسات اسلام است.

حال،‌ایراد آن خطابه پرشور از حضرت زینب(س) در چنین مجلسی جز معجزه ولایت چه می‌تواند باشد.[53]

علاقه و محبت حضرت زینب(س) به امام حسین(ع)

سه روز از ازدواج حضرت زینب(س) و عبدالله جعفر گذشته بود، علی(ع) برای باخبر شدن از حال دخترش وارد خانه او می‌شود، زینب(س) را در حال گریستن می‌بیند. می‌پرسد: «دخترم مگر از این وصلت ناراحت هستى؟»

حضرت زینب(س) پاسخ می‌دهد: نه.

علی(ع) می‌پرسد: «پس چرا می‌گریى؟»

زینب(س) می‌گوید: سه روز است که حسینم را که جان و روحم با او پیوسته است،‌ندیده‌ام و دلم برایش می‌تپد.

علی(ع) به خانه می‌رود تا محبوب زینب(س) را نزد خواهرش ببرد. می‌بیند حسین(ع) در صحن خانه زارزار می‌گرید و قدم می‌زند. می‌پرسد: عزیزم، علت بی‌تابی‌ات چیست؟

امام حسین(ع) پاسخ می‌دهد: سه روز است که مونسم، زینب(س) عزیز را که جای مادر من است،‌ندیده‌ام و دلم نزد اوست.[54]

روزی حضرت زهرا(س)‌به پدر بزرگوارش گفت: «محبت دخترم زینب به حسین بی‌نهایت است، که بی‌دیدار حسین آرام نمی‌گیرد. اگر بوی حسین را نشنود، قالب تهی می‌کند.» وقتی رسول خدا(ص) این سخن را شنید، آه دردناکی کشید و اشک بر گونه‌هایش سرازیر شد و فرمود: «دخترم! این دختر (زینب) با هزار سختی به انواع بلاها گرفتار خواهد شد».[55]

 

 

 

چراغ راه

مقام معظم رهبری درباره عظمت و والایی حضرت زینب(س) و مدیریت بحران آن بانوی بزرگ می‌فرماید:

ارزش و عظمت زینب کبری(س) به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است. کار او، نوع حرکت او، به او این‌طور عظمت بخشید. .... زینب زنی نبود که از علم و معرفت بی‌بهره باشد. بالاترین علم‌ها و برترین و صاف‌ترین معرفت‌ها در دست او بود. در آن ساعت‌های بحرانی که قوی‌ترین انسان‌ها نمی‌توانند بفهمند چه باید بکنند‌‌،‌او فهمید و امام خود را پشتیبانی کرد و او را برای شهید شدن تجهیز نمود. بعد از شهادت حسین بن علی(ع) هم که دنیا ظلمانی شد و دل‌ها و جان‌ها و آفاق عالم تاریک گردید، این زن بزرگ یک نوری شد و درخشید. زینب به جایی رسید که فقط والاترین انسان‌های تاریخ بشریت یعنی پیامبران می‌توانند به آنجا برسند.[56]

 

 

 

 

نکته‌ها

هنگامی که عون و محمد، دو فرزند حضرت زینب(س) در روز عاشورا به شهادت رسیدند و امام حسین(ع) پیکر آنها را به خیمه‌گاه آورد، زینب(س) از خیمه خود بیرون نیامد، ولی هنگامی که پیکر علی‌اکبر را آوردند، از خیمه بیرون آمد و ناله‌ها کرد. این رفتار حضرت زینب(س)، نکته‌هایی در بر دارد:

1. کسی که در راه خدا و دوستی او با خلوص کاری انجام می‌دهد، آن را نمی‌بیند. اینجا هم زینب کبری(س) با آنکه دو نور دیده‌اش را از دست داده است، هرگز نامی از آنان نمی‌برد.

2. کریم، بی‌منت کرم می‌کند و لئیم، پول سیاهی را با هزار منت می دهد. آن‌که کریم است، بهترین و گرامی‌ترین چیزها را با شرم می‌دهد، زینب(س) هم با اینکه دو دلبندش فدا شده بودند، هنوز هم خود را شرمنده حسین(ع) می‌داند.[57]

چگونه سر زخجالت برآورم بر دوست

 

 

 

 

که خدمتی به سزا بر نیامد از دستم

 

 

 

 

 

 

وقتی حضرت زینب(س) سر مبارک برادر را روی نیزه دید، فرمود: «ای ماه شب نخست که کمال نورانیت را تمام نکرده! دستخوش ستم جنایت‌کاران گشتى، دشمن، خسوف تو را به غروب نور تو پایان داد».

حضرت زینب(س) سر برادر را به ماه شب اول تشبیه می‌کند تا بگوید:

الف) ‌همان‌گونه که ماه شب اول، انگشت‌نمای نظاره‌کنندگان است، تو نیز چون ماه در دیده‌ها جای گرفتى.

ب) همان‌گونه که ماه شب اول زود غروب می‌کند، تو هم ای ماه من! زود از آسمانِ انسانیت غروب کردى.

ج)‌هنگام خسوف نور سیمگون ماه از دیدگان مستور می‌شود، تو هم ای سر مقدس! با یک شب در تنور خاکستر ماندن چون ماه گرفته می‌مانى.[58]

 

لقب‌های حضرت زینب(س): عالمه غیر معلمه: دانای نیاموخته، نائبة ‌‌الزهرا:‌جانشین حضرت زهرا(س)، نائبة الحسین: جانشین‌امام حسین(ع)، ملیکة الدنیا: ملکه دنیا، عقیلة النساء: خردمند بانوان، کفیلة السجاد: سرپرست حضرت سجاد(ع)، سیدة العقائل: سرور زنان خردمند، سلالة الولایة: فشرده و چکیده ولایت، ولیدة الفصاحة: زاده شیواسخنى، عابدة آل على: پارسای خاندان على، محبوبة المصطفى: محبوب حضرت رسول، بطلة الکربلاء: قهرمان کربلا، امنیة الله: امانت‌دار الهی و...[59]

حضرت زینب(س) در مدت عمر شریفش، هفت مسافرت کرد که فقط در سفر اول آسوده خاطر و در کمال خوشی بود و آن، وقتی بود که امیرالمؤمنین از مدینه به قصد کوفه حرکت فرمود که این بانوی بزرگوار در رکاب پدرش بود.[60]

 

 

 

زلال قلم

برای زینب می‌نویسم

دکتر محمدرضا سنگرى

برای تو می‌نویسم، ای زینب! ای که فریاد با تو آغاز شد و بیداد با تو رسوا! ای آزاد اسیر! ای قامت سبز اعتراض! ای نهال بارور ایثار! ای جاری زلال متانت! ای آیه صراحت و عفت! ای آذرخش خشم! ای مظهر لطافت و رحمت! چگونه می‌توان تو را گفت، تو را نوشت. قلم در ابهامِ شناختت مانده است. انسان، در زیبایی کامل در تو متجلی است.

چه کسی را می‌توان یافت که در هنگام توهین، در های‌وهوی کشنده انبوه مردمان، در کوچه‌های تهمت و تحقیر، در خنده‌های شوم پلیدان، آرام و بی‌هراس این‌گونه پرصلابت و قاطع، رگبار تند سخن را بر قلب‌های سخت خفتگان، چون آتشی مذاب جاری کند.

کیست که در چنین هنگامه سراسر خون و رنج و درد و تنهایى،‌هنوز فریادی برای کشیدن و سخنی برای گفتن و توانی برای ایستادن داشته باشد.

خدایا چگونه باور کنم، چگونه می‌توانم شانه‌های ظریفی را در زیر کوهساران سنگین این همه فاجعه، ایستاده ببینم؟

زینب(س) آیه‌های توانایی انسان را نوشت و سرود قدرت ایمان را سرود و شعر بلند رسالت را نگاشت.[61]

بانوی ادب و شجاعت

سیدمهدی شجاعی

اگر اوج مقام زن،‌رسیدن به مرتبه مردانگی بود، می‌گفتیم زینب(س) اوج مردانگی است، ولی چنین نیست. آسمان پرواز این دو متفاوت است. تضاد نیست، رقابت نیست، اما تفاوت هست.

عالم زنان نیز چون عالم مردان،‌آسمانی دارد،‌خورشیدی دارد، ماهی و ستارگانى.

خورشید این آسمان، بی‌تردید زهرا(س) و ماه این آسمان، زینب(س) است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، ‌در آسمان تیره جهان درخشید تا سیر، بی‌جهت؛ طریق، تاریک و راه، بی‌رهرو نماند.

بیان شخصیت حضرت زینب(س) دفتری می‌خواهد به وسعت گیتی و مرکبی به میزان دریا.

مادرى، اوج مقام زنانگی است و زینب(س) صدرنشین مرتبه مادرى است.

زینب(س) دو فرزند داشت به نام عون و محمد، که هر دو را به میدان کربلا آورده است. این اگرچه ایثار همه دارایی زینب(س) است، ولی همه مسئله این نیست.

زینب(س) در عاشورا مادر همه جوانان است و تیمارگر همه مجروحان و غم‌خوار همه کشتگان. وقتی علی‌اکبر(ع) از اسب به زمین می‌افتد، زینب(س) است که ماتم می‌گیرد و با فریاد مادر مادر! خود را بر جنازه او می‌افکند و اشک مادرانه می‌افشاند.

وقتی قاسم دلاور، فرزند امام حسن(ع)، با خاک آشنا می‌شود، نخستین سایه مهر که بر بالای خویش گسترده می‌بیند، مهربانی زینب(س) است و نخستین زلال کوثری که با گونه خویش می‌چشد،‌اشک حیات‌آفرین زینب(س) است.

نوجوان و کودکی که در خاک کربلا به خون می‌غلتد، زینب(س) را مادرانه بالای سر خویش می‌بیند و آخرین ره‌توشه مهر را برای سفر از او می‌ستاند.

اکنون دو نوجوان، دو سرو، دو صنوبر، دو ماهی بر خاک می‌تپند، ولی حضور هیچ دست مادرانه‌ای را حس نمی‌کنند تا غبار از چشم‌هایشان بستُرَد و خون از چهره‌هایشان کنار بزند.

شگفتا! زینب(س) حاضر، زینب(س) ناظر، زینب(س) مادر کجاست؟ ‌مگر ندیده است فرو افتادن این دو نخل را؟ چرا مادرى نمی‌کند؟‌چرا رخ نمی‌نماید؟ چرا چهره نشان نمی‌دهد؟

مگر کیستند این دو جوان؟ مگر صحابی نیستند؟ مگر هاشمی نیستند؟‌پس کجایی زینب(س)؟

این هر دو جوانان منند؛ عون و محمد‌‌ند، ‌دو هدیه ناقابل به پیشگاه برادر، به درگاه امام، ‌امام برادر. آدم هدیه را که به رخ نمی‌کشد. به دنبال قربانی ناقابلش که ضجه و مویه نمی‌‌کند. من مادر همه هستم.

شرط ادب نیست به دنبال این دو پیشکش کوچک، دل برادر را سوزاندن و او را برانگیختن.

نه، شرط ادب نیست حضور یافتن و از حال و روز قربانی خود پرسیدن.

عجبا! ادب هنوز با کلاس درس تو فاصله دارد. تو عالی‌ترین مربی ادبی و فرهنگ ادب، واژه‌هایش را زینب(س) از تو وام می‌گیرد.

تو نیامدی اما ببین! از شکاف این خیمه‌ها نگاه کن. ببین برادر هدیه‌هایت را در آغوش می‌فشرد. ببین! با اشک‌هایش چگونه غبار از چهره جوانانت می‌شوید.

این ترنم لطیف و پدرانه حسین(ع) را حتماً در گوش جوانانت می‌شنوی که:

«پسر عزیزم! دردانه‌ام! پاره جگرم!»

 

 

 

آبروی صبورى

سمیه سادات منصورى

آن روز که در سایه‌سار بلند شکیبایی‌ات، درد تکیه زد و غم صبورترین شانه و مطمئن‌ترین قلب را در ازدحام خون و عطش و تازیانه یافت، ما به توانایی «زن» ایمان آوردیم و اندیشه بی‌بنیاد «ضعیف‌انگاری» زن را بر همه کج‌اندیشان آوار دیدیم.

آن روز که از ساحل گودال گذشتی و موج متلاطم خون تا ابدیت دامن می‌گسترد، هیچ‌کس تو را شکسته ندید. آنان که حماقت خویش را راست ایستاده بودند و فرو شکستنت را انتظار می‌کشیدند، زنی را دیدند که راست‌قامت می‌دوید؛ اگر هم خم می‌شود، برای بوسه وداع بر حلقومی بریده و نشاندن پیکری است، 360 زخم‌خورده در مقابل چشم‌های خدا که: «خدایا قربانی آل محمد(ص) را بپذیر!»

در آفتابی‌ترین مشرق هستی گودال قتلگاه هیچ‌کس افول صبوری زینب(س) را ندید. هیچ‌کس در آن لحظه که همه هستی می‌شکست و همه ذرات می‌گریستند و پشت آسمان خمیده‌تر می‌شد، ضعف در سیمای حضرت زینب(س) ندید. آنگاه نیز که در حریق حرم، کودکان سرگشته را به آغوش می‌کشید، تردید و تشویش حتی دمی به حرم امن قلبش راه نیافت.

با چهره غبارآلود، پس از سه روز عطش و گرسنگى،‌از دشت لاله‌رنگ آتش‌خیز گذشت، ولی هنگام عبور از انبوه لاله‌های پرپر، هیچ‌کس باغبان بزرگ دشت را به گل چیدن ندید و گرچه انبوه گلبرگ‌های پرپری که زیر سم پاییز له می‌شدند، جانش را شعله‌ور می‌کرد، کسی گلبرگ روحش را پریشان و بازیچه ندید. از کربلا تا کوفه، آسمان دمی بی‌چرخش تازیانه و غوغای تمسخر فاتحان زبون کربلا نبود و زینب(س) که بازوان تازیانه خورده مادر را تجربه می‌کرد، با آرامشی شگفت، همه راه را تا پایان، چشم بر چشم برادر پیمود.

آ‌نگاه نیز که به شهر تمسخر و تحقیر و دشنام گام نهاد و دوازده هزار نوازنده، جشن پیروزی برپا ساخته و هزاران زن بر پشت‌بام‌ها هلهله‌گر بودند و پای‌کوبی مستان با آه آه کودکان در هم می‌آمیخت، ‌شکیبایی و وقار، لحظه‌ای از کاروان قلب زینب(س) فاصله نمی‌گرفت.

زینب(س)، آبروی صبورى و آیت بزرگ ایستادن است و کدام مفسر و تفسیر به ژرفای بطن در بطن این آیت سترگ راه خواهد یافت. اگر او نبود،‌چه کسی انگاره ناتوان بودن زن را از ذهن‌ها می‌شست؟ چه کسی توانایی و عظمت زن را چونان خورشید بر پلک‌هایی که به کج‌بینی و کم‌بینی و بدبینی عادت کرده‌اند، می‌تاباند؟‌

حدیث دردهای زینب(س) را هیچ قلمی برنمی‌تابد. هیچ‌کس نیست که بی‌قراری اشک‌‌ها را در مرور غم‌های زینب(س) پشت پلک‌هایش تجربه نکند. هیچ عاطفه‌ای نیست که شنیدن آنچه بر زینب(س) رفت، طوفانی‌اش نکند.

چهار ساله بود که در افق نگاهش، آخرین روزهای زندگی پیامبر غروب کرد. هنوز سایه سنگین غربت پیامبر از دیواره قلبش دامن برنچیده بود که در شبانگاه درد در غریبانه‌ترین تشییع، گلبرگ پاییز زده پیکر مادر را در گمنامی کاشت و در اندوهی بی‌صدا به خانه بازگشت. تنهایی پدر، دردهای پنهان و ناگفتنى، خار خلیده در چشم و استخوان نشسته در گلو، زینب(س) را می‌گداخت. در خانه بی‌زهرا(س)، همه خاطرات مادر را مرور می‌کرد. می‌دید که سر بر دیوار، غریبانه می‌گرید و سر در چاه، آه می‌کشد و با تصویر خویش که در پرتو ماهتاب بر آب افتاده، دردهای سینه‌سوز را بازمی‌گوید. هنوز سی‌سالگی را سپری نکرده بود که در آستانه در برایش هدیه‌‌ای سرخ از مسجد آوردند. پدر قربانی عدالت خویش شده بود و خلاصه سیاهی در ناجوانمردانه‌ترین ضربت، آفتاب را در غدیری از خون نشانده بود. دو روز که از ثانیه‌هایش به درازای قرن‌ها گذشت، چکه‌چکه على(ع) بر دامان زینب(س) چکید و زخمی که چشم بر چشم زینب(س) داشت، با دختر حدیث رفتن می‌گفت. دو روز تیماردار پدر بود. با نظاره مرغکانی که شیون می‌کردند، هرگاه سرِ راندنشان داشتند، زمزمه پدر برمی‌خاست که: «مرانید، ‌نوحه‌گرند.» خوان چهارم، ‌زهرآبه‌هایی است که تشت را آذین می‌بندد. پاره‌های جگر برادر و خیانت نامحرم‌ترین محرم بر سیمای رنگ‌پریده حسن(ع) لبخند می‌زند و زینب(س) می‌بیند که لخته لخته برادر در تشت فرو می‌چکد. راستی کدام شانه را شکیب این همه رنج است. کدام دل را یارای تحمل این همه درد،‌این همه سوز،‌کدام انسان را می‌شناسى؟

چنین استوار

خوان پنجم[62] زینب(س)، کربلاست. او خوب می‌داند این کاروان به کجا می‌رود. او بارها از زبان برادر شنیده است که این کاروان، ‌در خون لنگر می‌اندازد و در ساحل شهادت می‌آرامد و راهی را که برادر با سر می‌رود، خواهر با پا باید ادامه دهد؛ راهی که شهادت آغاز آن است و اسارت کمال‌بخش آن. خوب می‌داند که ساحل فرات، دریای تشنگی است. خوب می‌داند بوسه‌گاه پیامبر، میزبان خنجر خواهد شد و در غروبی تلخ باغ نبوت، لگدمال پاییز می‌شود. خوب می‌داند که داغ‌دار و بی‌یار، پرستار بیماری تب‌دار و کودکانی سوگوار خواهد بود؛ با راهی نیمه‌تمام که تا «شام» ‌بر شترانی لنگ و هم‌سفر دژخیمانی سیاه‌دل، باید طی شود.

و این همه را می‌داند و می‌ماند در تمام این لحظه‌های داغ و درد، بی‌اخمی بر جبین و تردیدی در «راه»، پا به پای شهادت می‌رود و شگفتا همراه برادر بر سر هر شهید حاضر می‌شود و تسلای خاطر برادر می‌گردد. تنها در شهادت دو جگرگوشه‌اش در خیمه می‌ماند تا برادر را در هنگامه حمله پاره‌های قلبش شرمنده نبیند. خوان ششم، کوفه است؛ با کوچه‌هایی آشنا و فضایی که در آن هر صبحگاهی طنین‌ گرم اذان پدر، معطرش می‌ساخت، اینک میزبان 72 سر، 72 آفتاب و در تعبیر سیاه‌اندیشان، 72 «خارجی»‌است، در آستانه شهر همه به تماشا آمده‌اند، زنان آراسته و پای‌کوبان و شهر آذین بسته و آماده.

زینب(س) از این خوان نیز به سلامت می‌گذرد، درحالی‌که صدای شکستن استخوان غرور در زیر پتک فریادش، همه کوچه‌پس‌کوچه‌های کوفه را پر کرده است.

خوان هفتم و دشوارترین خوان، شام است، پایتخت جنایت و غرور، سرزمین زراندوزی‌ها و کینه‌توزی‌ها. آنجا که 42 سال تزویر معاویه،‌اندیشه‌ها را به خواب کشانده است و دل‌ها را نیز، آنجا که سرها را با زر خرید‌ه‌اند و سرکشان و آزادگان را از لب تیغ آب داده‌اند. شام شکاننده‌ترین خوان است. ویرانه‌ای که رقیه می‌گیرد. تشتی که لبان برادر را در زیر ضربه‌های چوب برادر می‌نشاند و کوچه‌هایی که آن‌قدر فاجعه‌انگیز و رنج‌آورند که وقتی از آخرین بازمانده سلسله امامان پرسیدند، کدام صحنه از مجموعه صحنه‌هایی که بر اهل بیت(ع) گذشت دشوارتر بود، سه بار غمگنانه سرود: الشام، الشام، الشام!

زینب(س) فاتح هفت خوان است و فاتح همه فردا. همه آنان که ره‌پوی جاده روشن، اما پرسنگلاخ و خطرخیز حقیقت‌اند، به شناخت زینب(س) نیازمندند و او در مشرق صبوری ایستاده است با سرانگشتی که راه را نشان می‌دهد و چشمانی خیس که دشت همه‌قلب‌ها را میهمان طراوت و باروری خواهد ساخت. زینب(س) بارانی است که بر همه هزاره‌ها خواهد بارید و هر آن‌کس که این باران را درنیابد شکفتن و رُستن نخواهد دید.

زینب(س) تنها، آموزگار صبوری نیست که همه ارزش‌های و عظمت‌ها یکجا در سیرت و سیمای او نشسته است، آنگاه که سخنان گرم و ستم‌سوزش در کوفه شعله‌ها افروخت،‌امام سجاد(ع) در خطابی که جغرافیای روح زینب را می‌نمایاند، فرمود: «خدا را سپاس‌گزار که عقیله، بنی‌هاشم‌هستى.» زینب عقیله قبیله نور است و دانای رازدان طریق معرفت و عشق و آنان که با اویند، هرگز راه گم نمی‌کنند و در راه نمی‌مانند و قافله قلب و اندیشه خویش را از کربلا تا شام و از شام تا دوست، از همه عقبه‌ها و خطرگاه‌ها خواهند گذراند.[63]

بانوی سربلند

حمیده طرقى

هنوز هیچ آشنا با عاشورایی، قدرت نیافته بزرگی شخصیت او را درک کند.

زینب(س)، با تمام روح لطیفش، اوج هر سختی را چشیده، اما زیبا و پرمنطق در کوفه سخن می‌راند، چنان‌که قلب‌ها را بیدار می‌کند و کم است مسلمانی در شامات که اسلامش را مدیون روشنگری او نباشد.

آرى،‌زینبی که آن روی سکه عفت فاطمی است، پرده‌نشین خانه وحی است، پرورده غیرت‌هاست. همان خاتونی است که زنان کوفه صف اندر صف در انتظار دیدار اویند تا در درس تفسیرش بیاموزند که چنین بی‌مانند تفسیر قرآن بر سرنیزه خوانده شده را فریاد می‌کند، چنان‌که به قدرت قرآن، جان‌های بی‌وجدان اهل شهر نفاق را زنده کرد و حیات حسینی به رگ‌هامان تزریق کرد.[64]

آرى، به خدا که تاریخ در محضر زینب(س) از پا درآمده و خود را به دست باکفایتش داده تا تاریخ و شریعت محمدی، همه و همه را از نو بسازد.

 

 

 

شعر

زینب

سعید بیابانکى

همین‌که روز بر آن دشت، طرحی از شب ریخت

هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت

نظاره کرد چو «شمس الشموسِ»‌بی‌سر را

به گوش گوش فلک، ناله ناله یا رب ریخت

جهان برای همیشه سیاه شد چون شب

ز چشم‌های ترش هرچه داشت کوکب ریخت

چه بود نیت ناآشکار ساقی غم

که جام زینب غم‌دیده را لبالب ریخت

کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک

هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت

زبانه‌های کلامش به جان دم‌سردان

شراره‌ها شد و آتش‌نشانی از تب ریخت

اگر همیشه ببارند ابرهای جهان

نمی‌رسند به آن اشک‌ها که زینب ریخت

منتهای صبر

منیره سادات هاشمى

ای پیامت انتشار کربلا

خطبه‌ات آیینه‌دار کربلا

خطبه تو کرده ویران شام را

زنده کرده مکتب اسلام را

ای که صوتت هست چون صوت على

گشته از نور تو دل‌ها منجلى

شام شد از خطبه تو غرق درد

خون به رگ‌های ستمگر گشت سرد

یادگار حضرت زهرا تویى

اسوه دین‌، زینب کبری تویی

آسمان مأنوس شد با چشم تو

واژگون شد کاخ شام از خشم تو

کربلا زان خطبه در بزم یزید

جاودان گشت و حقیقت شد پدید

زاده آزاده زهرا تویى

حامیِ بر حقّ عاشورا تویى

وارث خون دل حیدر تویى

منتهای صبر پیغمبر تویی

 

 

 

 

کوتاه و گویا

کلامش سنگ‌ها را نرم می‌کرد

 

 

 

 

 

دل افسردگان را گرم می‌کرد

 

زنی در پیش مردی خطبه می‌خواند

 

 

 

 

 

که مرد از مردیِ خود شرم می‌کرد

 

محمدرضا سهرابی‌نژاد

به جای هر چه گل، خندید زینب

 

 

 

 

 

پس از خورشیدها تابید زینب

 

تمام کوه‌ها را دفن کردند

 

 

 

 

 

سپس از خاکشان رویید زینب

 

عباس سودایى

ستاره،‌گریه و الماس با من

 

 

 

 

 

شب است و بوی زخم یاس با من

 

تمام حزن زینب را بخوان، باز

 

 

 

 

 

گلوی زخمی احساس با من

 

صادق رحمانى

غروبی شانه‌های ابر لرزید

 

 

 

 

 

دل دریا و دست قبر لرزید

 

در آن هنگامه، پیش عزم زینب

 

 

 

 

 

دلا دیدی که پشت صبر لرزید

 

صادق رحمانى

در صبر تو، روح استقامت دیدند

 

 

 

 

 

آثار بزرگی و کرامت دیدند

 

آن دم که به پا خاستی‌ای روح بزرگ

 

 

 

 

 

در قامت خطبه‌ات،‌قیامت دیدند

 

محمد على مجاهدى

آن روز که شهر از تو پرغوغا بود

 

 

 

 

 

در خشم تو،‌هیبت علی پیدا بود

 

آن خطبه پرشور تو در کوفه و شام

 

 

 

 

 

فریاد بلند و سرخ عاشورا بود

 

محمدعلی مجاهدى

می‌توان مانند کوهی درد بود

 

 

 

 

 

شام با یک قافله شب‌گرد بود

 

می‌توان چون شیر دشت کربلا

 

 

 

 

 

نام زینب داشت، اما مرد بود[65]

 

علی پورکاظم

عاشورا، خونی بود که با حلقوم زینب(س) به کوچه‌های کوفه و شام کشیده شد و سپس در فواره بلند خون شهیدان و شعر شورانگیز شیعی، به امروز رسید.

ما مدیون عاشوراییم. اگر آن روز زینب(س) کتاب قطور صبوری را تدوین نمی‌کرد، امروز هیچ‌کس را معیار صبوری نبود. زینب(س) حجت شکیبایی است و آیه بردباری.

در شکننده‌ترین لحظه‌ها و در ازدحام آزمون‌ها و آتش و آوارگى، کیست که فصلی از کتاب زینب(س) را بخواند و حقارت رنج خود را در مقایسه با آن رنج‌های کوه‌شکن درنیابد.

منطقة عملیاتی زینب(س)، این بانوی صبور بنی‌هاشم، منطقه فراگیر دردها و درمان‌های بشری است و فرماندهی کریمانه این عملیات دنباله‌دار، همه جبهه‌های اسارت را در بردارد.

ابوالقاسم حسینجانى

دنیا اگر خودش را گم نکرده بود، معنای حرف‌ها و دردهای زینب(س) را بهتر می‌فهمید. درد زینب(س)، سردرگمی دنیاست.

شهادت،‌طرح کربلاست و اسارت، شرح آن. حسین(ع) طرح است و زینب(س)، شرح.

اگر در عاشورا، زینب(س) بند بند قساوت را نمی‌لرزاند، زن جامعه ما فریاد نمی‌‌دانست و رسالت عاشورایی را نمی‌شناخت و اعجاز فریاد را باور نداشت.

غم هیچ جا آشناتر از وسعت سینه تو ندید و مصیبت، ‌هیچ شانه‌ای استوارتر از تو نیافت و صبر، عظیم‌تر و بزرگوارتر از تو در گسترة تاریخ نشناخت.

 

 

 

 

 

آورده‌اند که...

کرامت

محمد کاظم بدرالدین

سید محمدباقر سلطان‌آبادی یکی از علما و دانشمندان، نقل می‌کند:

در بروجرد چشمم به شدت درد گرفت، به‌طوری که پزشکان از معالجه من مأیوس شدند. از آنجا مرا به سلطان‌آباد اراک آوردند که ناراحتی‌ام بیشتر شد. این بیماری به شدت مرا افسرده و دلگیر کرده بود. برخی پیشنهاد کردند که به کربلا بروم و با خاک مقدس کربلا خود را مداوا کنم، ولی پزشکان به من اجازه مسافرت نمی‌دادند و می‌گفتند:‌مسافرت مرض تو را شدیدتر خواهد کرد. دوستان اصرار می‌کردند که چاره‌ای جز رفتن به کربلا ندارى. سرانجام عازم سفر کربلا شدم که بین راه درد چشمم بسیار شدیدتر شد، به طوری که همراهان گفتند: بهتر است به محل برگردى. چون شب فرا رسید، در عالم خواب حضرت زینب(س) را زیارت کردم، گوشه مقنعه او را گرفتم و به چشم خود کشیدم. چون از خواب بیدار شدم، هیچ‌گونه درد و ناراحتی در چشمم احساس نکردم و از برکت آن حضرت خوب شدم.[66]

عقیله

محمدکاظم بدرالدین

وقتی کاروان کربلا به شام رسید، یزید در مسجد جامع اموی منتظر بود. نشسته بود تا کاروان بیاید و او چند بیت از شعرهایش را بخواند و با همه بزرگان شهر، پیروزی‌اش را جشن بگیرند. جامع اموى،‌مسجد بسیار باشکوهی است؛ جان می‌دهد برای اینکه یک عده‌اسیر را بنشانی و گوش تا گوش شبستان، بزرگان را سر پا نگه داری و برایشان سخنرانی کنى. یزید هم به تمام اینها فکر کرده بود؛ به همه‌چیز، به جز زینب(س). درست وقتی یزید داشت در باب شجاعت خودش و پدرانش سخن پراکنی می‌کرد و با خیزران به لب و دندان امام حسین(ع) می‌زد، ‌زینب(س) برخاست:

چه خیال کرده‌ای یزید؟! گمان می‌کنی چون زمین را بر ما تنگ کردی و ما گرفتار تو شدیم و ما را همچون اسیران از شهری به شهری آوردى، این از خواری ماست و بزرگواری تو؟! کجا با این شتاب؟! آهسته‌تر یزید! البته این افعال بعید نیست از جماعتی که جگر برگزیدگان را به دندان کشیده باشند و گوشت تنشان از خون شهیدان روییده باشد! چرا چنین نکنى؟... ‌تویی که ریشه‌مان را بریدی و خون فرزندان محمد(ص) را به خاک ریختی و یاد پدرانت کردی و به گمانت آنها را فراخواندى. پس به زودی به آنان می‌پیوندی و به عاقبت آنها دچار می‌شوی و آرزو می‌کنی ای کاش لال بودی و آنچه گفتى،‌نمی‌گفتی و کاش فلج بودی و آنچه کردى، نمی‌کردى. افسوس! که اینک چشم‌ها گریان است و سینه‌ها سوخته. خدا بر بندگان خود ستم نمی‌کند. من شکایتم را به سوی خدا می‌برم و اوست پناه من و اوست وکیل من![67]

مجلس به هم ریخت. زنی اسیر اینگونه در برابر یزید قد علم کرد. زینب را در کوفه «عقیلة بنی هاشم» صدا می‌زدند. آن هم در دوره‌ای که بسیاری از عرب‌ها فکر نمی‌کردند زن‌ها هم عقل داشته باشند.

اسمشو بذار زینب

سید محمدصادق میرقیصرى

بعد از گذشت شش ماه از باردارشدنم بالاخره رفتم سونوگرافی تا ببینم بچم دختره یا پسر. دختر بود.‌با خودم قرار گذاشته بودم، اسمشو بذارم زینب، اما شوهر و مادرم با اسم زینب مخالف بودن،‌می‌گفتن اون‌هایی که اسمشون زینبه، زندگیشون مثل حضرت زینب(س) با سختی همراهه. منم هر چی بهشون می‌گفتم اینا یه مشت خرافاته، حساب حضرت زینب(س) با بقیه دخترایی که اسمشونو زینب می‌ذارن فرق داره، قبول نمی‌کردن. تازه بهشون گفتم من به خاطر حضرت زینب(س)، اسم دخترمو زینب می‌ذارم؛ چون می‌خوام دخترم مثل حضرت زینب(س) باایمان باشه، ولی بازم قبول نمی‌کردن.

یه روز شوهرم با ناراحتی از سر کار اومد و به من گفت: ببین اسم دخترمونو هر چی می‌خوای بذاری بذار، ولی زینب نذار. منم اخمی کردم و گفتم: اسم پسر همسایه ابوالفضله، برو به همسایه بگو اسم پسرش رو عوض کنه. چون ممکنه دو تا دستاشو از دست بده. با این حرف شوهرم هیچی نگفت و نتونست جوابمو بده،‌سرشو انداخت پایین و رفت به سمت آشپزخونه.

ماه آخر حاملگیم بود، من همچنان اصرار داشتم که دخترم زینب باشه، اما شوهرم و مادرم مخالف بودن. روزی نبود که تو خونه سر اسم زینب بحث نباشه. آخر من یک‌بار عصبانی شدم و به شوهرم گفتم: از روی حضرت زینب(س) خجالت نمی‌کشی که این‌جوری با اسم زینب مخالفی.

روزهای آخر حاملگیم بود و من، تنها تو خونه یه گوشه‌ای نشسته بودم و با ناراحتی به این فکر می‌کردم که چرا نباید اسم دخترم زینب باشه، مگر حضرت زینب(س) چه گناهی کرده، که یه دفعه زنگ در حیاط زده شد. برادرم بود، وقتی اومد خونه کلّ جریانو براش تعریف کردم. برادرم وقتی به همه حرفام گوش داد، گفت:‌ناراحت نباش، به خاطر حضرت زینب(س) اسم دخترتو زینب بذار، خود حضرت زینب(س) کمک می‌کنه. بعد، از تو کیفش یه کیک به من داد و گفت:‌بخورش، نذریه حضرت زینبه، دیشب به خاطر وفات حضرت زینب(س) مجلس روضه بودم. با حرف برادرم قوّت قلب گرفتم تا اینکه بعد از چند روز دخترم به دنیا اومد و شوهرم با وجود مخالفتش، شناسنامشو به اسم زینب گرفت.

یک سال از عمر دخترم زینب می‌گذره، اونم چه دخترى! شیرین. از بس خوشگل بود، از بس باهوش بود و اون‌قدر شیرین‌زبونی می‌کرد که همه ما دیوونه‌او شده بودیم. من وقتی به دخترم زُل می‌زدم، یاد حرف برادرم می‌افتادم که می‌گفت:‌اسمشو بذار زینب، حضرت زینب(س) کمک می‌کنه، واقعاً هم کمک کرد.

شوهر و مادرم هم دیگه اعتراض نمی‌کردن. آخه جایی برای اعتراض نبود.

 

 

 

 

نظر شما چیه؟

پرسش مدفن عقیله بنی‌هاشم کجاست؟

پاسخ: در این زمینه سه نظریه وجود دارد:

الف) شام. طرف‌دار این نظریه تاریخى، شیخ بهایی است که علت رفتن به شام و وفات آن بانو را این‌طور می‌داند:

در مدینه قحطی شدید پدید آمد و چون شوهر زینب(س) عبدالله بن جعفر که مرد سخاوتمند و باگذشتی بود بر اثر قحطی دارایی خود را از دست داده بود و دیگر نمی‌توانست بخشش و احسان کند، رنج فراوان می‌بُرد پس تصمیم گرفت با همسر خود زینب‌کبری به شام که مقداری زمین زراعی در آنجا داشت، هجرت کند.

ب) مصر. این نظریه را عُبیدلی از ابن‌عساکر دمشقی و ابن طولون دمشقی روایت کرده است.

ج) مدینه. عده‌ای همچون علامه بیرجندی و شیخ ذبیح‌الله محلاتی و... بر این عقیده‌اند که بانوی بزرگ کربلا، حضرت زینب(س) هم، مانند بسیاری از بنی‌هاشم، در مدینه می‌زیسته و در آنجا از دنیا رفته و در همان‌جا مدفون شده است.[68]

محمد بحرالعلوم چنین می‌نگارد: «تفاوتی ندارد که خورشید کجا غروب کرده. آنچه اهمیت دارد، شعاع آن آفتاب روشنایی‌بخش است که در طول زمان غروب نمی‌کند».

 

 

کتابستان

1. اسدى، اکبر و مهدی رضایى، زیباترین شکیب، تهران، مرکز تحقیقات اسلامی جانبازان، 1379.

2. انصارى، عبدالرحمان، پیام زینب، انتشارات زمینه‌سازان ظهور، تابستان 1376.

3. الهی (بوته‌کار)، حسن، زینب کبری عقیله بنی‌هاشم، مؤسسه فرهنگی آفرینه، بهار 75.

4. بحرالعلوم، سید محمد، سیری در زندگی حضرت زینب، ترجمه: امیر وکیلیان و کریم جعفرى، حکمت، 1383.

5. بنت‌الشاطى، عایشه، زینب، بانوی قهرمان کربلا، ترجمه: آیت‌الله سید رضا صدر، مؤسسه بوستان کتاب.

6. تاج لنگرودى،‌محمدمهدى، سیمای حضرت زینب(س)، تهران، نشر ممتاز، 1375.

7. جزائرى، سید نورالدین، خصائص زینبیه، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، 1381.

8. دستغیب شیرازى، سید عبدالحسین، زندگانی فاطمه و زینب کبری، علمیه اسلامیه.

9. رجالی تهرانى، علی‌رضا، مادر مصیبت‌ها (سوگ‌نامه حضرت زینب)، قم، نبوغ، 1380.

10. سیف، رسول، بانوی عاشورا حضرت زینب، تهران، سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشى، 1377.

11. شجاعی، سیدمهدى، آفتاب در حجاب، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چاپ اول، 1377.

12. صادقی اردستانى، احمد، زینب قهرمان دختر على(ع)، تهران، نشر مطهّر، زمستان 1372.

13. فولادزاده، عبدالامیر، حضرت زینب بزرگ بانوی کربلا، کانون نشر اندیشه‌های اسلامى، 1370.

14. قائمى، على، زندگانی حضرت زینب (رسالتی از خون و پیام)، امیرى، تابستان 1376.

15. قدیانى، عباس، اسوه‌های ایثار (نگاهی به زندگانی حضرت زینب(س)، تهران، فردابه، 1381.

16. کمال السیّد، بانوی آب و آینه، ترجمه: حسین سیدى.

17. محمدی اشتهاردى، محمد، حضرت زینب پیام‌رسان شهیدان کربلا، نشر مطهر، 1376.

18. ، زینب فروغ تابان کوثر، برهان.

19. مظاهرى، حسین، عقیله بنی‌هاشم، پیام آزادى.

20. یوسفى، حسین، زندگانی حضرت زینب(س)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377.

 

 

 

پی نوشت:

 

 

 

 

 

[1]. ذاریات: ‌.

[2]. صف: 1.

[3]. بقره: 125.

[4]. ذاریات:‌.

[5]. من لا یحضره الفقیه، کتاب اعتکاف، ص 188.

[6]. همان.

[7]. همان.

[8]. همان.

[9]. وسائل الشیعه، ج 7، ص 397.

[10]. نهج‌الفصاحه، ص 18.

[11]. گزیده غررالحکم و دررالکلم، ‌ص 77.

[12]. همان، ص 80 .

[13]. همان، ص 41.

[14]. کلمات قصار، حکمت 89 .

[15]. کلیات احادیث قدسى، ص 74.

[16]. همان، ص 76.

[17]. همان،‌ص 117.

[18]. همان، ص 135.

[19]. همان، ص 216.

[20]. همان، ص 641.

[21]. همان، ص 127.

[22]. حشر: 19.

[23]. غافر: 60.

[24]. بقره: 45.

[25]. احیاء علوم‌الدین، ربع دوم، عادات، ص 489.

[26]. آیت‌الله جوادی آملى، حکمت عبادات، صص 182 و 183.

[27]. برای مطالعه بیشتر نک: اعتکاف ابرار، صص 106 و 107.

[28]. حکمت عبادات، صص 182 و 183.

[29]. اعتکاف ابرار، مؤسسه فرهنگی دارالمهدی تحت اشراف

سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:,

جرم (به مناسبت ماه رجب)

امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
کعبه شده محو و مات و مدهوش
دیوار ز هم گشوده آغوش
هر قطعة سنگ، کوه طوری است
هر نخلة خشک، نخل نوری است
در زمزمه‌های آب زمزم
آوای علی علی است هر دم
ای هجر، شب وصال تبریک
مجد و شرف و جلال تبریک
هر ریگ روان شده ثناگو
با ذکر علی علی علی هو


سر زد ز صفا صفای مطلق
ای مرده بگو علی علی حق
حوران همه جان به کف نهادند
در پشت مقام ایستادند
بت‌های حرم به سجده رفتند
با هم، دم یا علی گرفتند
ای کعبه زهی زهی سعادت
میلاد تو شد از این ولادت
ای کعبه سعادتت مبارک
ای بیت، ولادتت مبارک
ای دختر شیر، شیر زادی
بر خلق جهان امیر زادی
این شیر خداست روی دستت
شمشیر خداست روی دستت

این جان محمد است، مادر
قرآن محمد است، مادر
تو حامل نور سرمد استی
تو مادر جان احمد استی
بر خویش ببال مام کعبه
طفل تو بُود امام کعبه
نوزاد تو پیر کائنات است
طفل تو امیر کائنات است
روزی که نبود نام هستی
می‌کرد علی خداپرستی
از صبح ازل علی، علی بود
پیوسته به هر ولی ولی بود
در بود و نبود مقتدا بود
او بود و محمد و خدا بود

ای نفس رسول و جان قرآن
ای دست خدا، زبان قرآن
خورشید بلند بام کعبه
از صبح ازل امام کعبه
ای خانة کعبه زادگاهت
ای صحنة حشر دادگاهت
تو احمد و احمد است حیدر
یک روح که دیده در دو پیکر
گفتار همارة تو تنزیل
شاگرد قدیمی تو جبریل
در لیلة قدر، قدر قدری
در صحنه بدر، بدر بدری
میدان نبرد پای بستت
شمشیر نیازمند دستت

تو قله عرش را امیری
یا همدم کودک صغیری؟
غیر از تو که، ای خدای را شیر
بخشیده به خصم خویش شمشیر؟
در ملک وسیع حق امامی
با پیر فقیر هم کلامی
با آنکه امام جمع بودی
در بزم فقیر، شمع بودی
تو مالک عرش در زمینی
حیف است میان ما نشینی
در عرش امام آفتابی
در فرش چرا ابوترابی؟
ای قلب تو خانة محمد
جای تو به شانة محمد

تو بت‌شکن و خداپرستی
بر شانه وحی بت شکستی
بت‌های حرم قیام کردند
بر تو همگی سلام کردند
هر بت که فتاد و بر زمین خفت
فریاد کشید و یا علی گفت
ای پشت سرت دعای کعبه
ای بت‌شکن خدای کعبه
ای مهر تو لطف بی‌نهایت
توحید و نبوت و ولایت
مهر تو بود تمام دینم
تا کور شود عدو من اینم
روزی که نه آب و نه گِلم بود
جای تو به خانة دلم بود

با مهر تو روی خود نمودم
با مهر تو چشم خود گشودم
دل را به ولات زنده کردم
گه گریه و گاه خنده کردم
ای شهد ولایت تو شیرم
ای کرده به عشق خود اسیرم
مادر که میان گاهواره
می کرد به صورتم نظاره
هر شب که به گاهواره خفتم
تا صبح علی علی شنفتم
صد شکر خدای را که هر دم
با دوستی تو رُشد کردم
عمری به محبتت اسیرم
تا با تو بمانم و بمیرم
ای مهر تو بود و هست میثم

دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,

دل نوشته اعضای مرکزبرای امام خمینی ره

اماما من توراندیده ام اما...

می دانم که حکومت ظالم شاه راشکست داده ایدوجمهوری اسلامی ایران رابه پیروزی رساندید.

اکنون شمادیگردرمیان مانیستید. اماماخوشحالیم که مردم ایران راه شما رابه رهبری آیت الله خامنه ای ادامه می دهند.

شماهنگامی که سخنرانی کنید اگر کودکی گریه کندشمابه آن کودک هم فکرمی کنید.

مریم رضوانی کلاس سوم

سلام ،

سلامی به امامی که مردم باشنیدن نامش صلوات می فرستند.واشک درچشمانشان جمع می شود.

هنگام تولد اذانی برگوش شماخواندند که به نظرمن بهترین اذان جهان بود.اذانی که باعث شدشما امام خمینی یکی ازبهترین کسانی بشوید که درتاریخ هستند.

مهوش عزیزالهی کلاس پنجم

امام من توراندیده ام اما خیلی دلم می خواهد هنگامی که شما کشورمان را آباد می کردید آنجابودم ودراین کاربه شماکمک می کردم من می دانم که شماچه سختیهایی کشیده اید من شاید همین روزهابه مرقدشمابیایم وشما رااز نزدیک زیارت کنم شما انون دربین مانیستید ولی می دانم که اگربه مرقدشمابیایم حتما خوشحال می شوید منتظرم باشید

فاطمه فلاح کلاس پنجم

امام خمینی سلام حال شما خوب است یانه.

می دانم که شماخیلی خوشحال هستید.

اماما من شما رادوست دارم ومی خواهم بیایم پیشتان.یا اینکه شمابیایید پیش ما. من اگرنزدشمابودم دوست داشتم شما راببوسم.

فاطمه محمدزاده کلاس چهارم

چندسالی ازکوچ این گل می گذرئ من امام خمینی ره راندیده ام اما ای کاش اورا می دیدم وبابزرگی وعظمت اورابیشترآشنامی شدم می دانم که همه اورامی شناسند اما بااین حال بروم واو رابه همه مردم معرفی کنم وبزرگی وعظمت اورابه همه نشان دهم

فایزه وکیلی فرکلاس پنجم

اماما اگرنبودم درزمان حیاط شما که در راه شما ایثارگری کنم اکنون باپیروی از رهبر بزگمان که به حق ادامه دهنده راه شما است می توانم دل شما راشادکنم.

ای بزرگ مردتاریخ دنیا بعداز ادمه سوگندبه خون پاک شهداتازنده ام نمی گذارم این انقلاب که باخون هزاران شهیدآبیاری وبه ثمر رسیده مورد تجاوز ستمگران قرارگیرد.

اماما تاماکودکان ایران زنده ایم نام شما وقیام شمانیز زنده است وراه شمارا که راه انبیا است ادامه خواهیم ئائ

مهدی سهرابی کلاس سوم

 

دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,

درسوگ امام خمینی

 اما شعر یوسف:

سر بر آر،ای خصم کافر کیش! حیدر مرده است

معنی "انا فتحنا" ، سرّ اکبر مرده است

 

صاحب معراج - یعنی مصطفی - منبر سپرد

آنکه بر منبر "سلونی" گفت و منبر مرده است

 

ای یهود خیبری! بردار دست از آستین

مرتضی - صاحب لوای فتح خیبر - مرده است

 

گر حَسَن را زهر خواهی داد، ای فرزند هِند!

گاه شد، چون صاحب تیغ دو پیکر مرده است

 

زینبی کو تا بگرید زار بر نعش حسین؟

یا حسین! آیا کسی جز تو مُکَرَر مرده است؟

 

آفتاب دین احمد، جانشین بوتراب

بر سر حق ، سدر سبز سایه‌گستر مرده است

 

کهف کامل، آخرین فرزند صدق مصطفی

شهپر جبریل، اسماعیل هاجر مرده است

 

لا فتی الاّ علی لا سیف الا ذوالفقار

روز خندق پیش چشم خیل کافر مرده است

 

خاک بر سر کن، الا شرق ِحقیقت ، هم‌عنان!

"باختر پیوند " ! شادی کن که خاور مرده است...

...

پ. ن 1 :میرشکاک البته بعدها این غزل را توسعه داد و به صورت ترجیع بند یا ترکیب بند در 12 غزل نوشت که علاقه مندان می توانند به کتاب مربوط مراجعه کنند.

پ . ن 2: بد نیست دوستانی که به همین مناسبت شعر های خوبی را سراغ دارند برای استفاده دیگر دوستان در وبلاگ خود بیاورند و یا در قسمت نظرها ، پیوند آن را ذکر کنند.

چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,

میلادحضرت زهراس

چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,

دل نوشته ای برای مادر اثرمرتضی رستمی

مادرجان دوستت دارم ، بدلیل محبتهایت، دلسوزیهایت وپرستاریهای شبانگاهت.

مادرم توهمچون نسیمی بهاری هستی که وجودم رادرکنار وجودت نوازش می دهی .

برای من وجود تویعنی روح تازه ای درجان کویری من .

واینک این دستهای کوچک من است که روبه معبود بی همتا مینمایم وعاجزانه درخواست می کنم ( گل وجودت را تا ابد برایم نگه دارد

یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:,

ویژه شهادت حضرت فاطمه زهرا س

زندگانی حضرت فاطمه ( س )

بدون ترديد در ميان زنان و بانوان اسلامی  ، فاطمه زهرا ( ع ) محبوبترين چهره دينی ، علمی ، ادبی ، تقوايی و اخلاقی در ميان مسلمانان و ديگر مردم جهان به شمار مي رود . شخصيت فاطمه زهرا ( ع ) سيده نساء العالمين ( سرور زنان جهان ) اسوه و الگويی تام و تمام برای تمام زنان عاشق عفت و فضيلت است . در دامن پاک فاطمه زهرا ( ع ) بود که دو امام بزرگوار و دو شخصيت ممتاز عالم بشری ، حضرت امام حسن ( ع ) مظهر حلم و وقار و حضرت امام حسين ( ع ) سرور شهيدان تربيت يافتند ، و نيز زينب کبری ( ع ) حماسه مجسم و مجسمه شجاعت و نمونه يکتا در سخنوری و حق طلبی که پيام حسينی و حماسه عاشورا را در جهان اعلام کرد و نقاب شرک و ريا و پستی و دنياپرستی را از چهره يزيد و يزيديان به يک سو زد . کيست که نداند که مادر در تربيت فرزندان بويژه دختران ، سهم بسيار زيادی  دارد ، و فاطمه زهرا ( ع ) بود که روح آموزش و پرورش اسلامی را در مهد عفت و کانون تقوای خانوادگی  به پسران و دختران خود آموخت .
پدر و مادر : فاطمه يگانه دختر بازمانده پيغمبر ( ص ) از خديجه کبری  مي باشد . چه بگويم درباره پدری که پيغمبر خاتم و حبيب خدا و نجات دهنده بشر از گمراهی و سيه کاری بود ؟ چه بگويم درباره پدری که قلم را توان وصف کمالات اخلاقی  او نيست ؟ و فصيحان و بليغان جهان در توصيف سجايای او عاجز مانده اند ؟ و اما مادرش خديجه دختر خويلد از نيکوترين و عفيفترين زنان عرب قبل از اسلام و در دوره اسلامی نخستين زنی که به پيامبر اکرم ( ص ) ، شوهرش ، ايمان آورد و آن چه از مال دنيا در اختيار داشت - در راه پيشرفت اسلام - کريمانه بذل کرد .
درجه وفاداری خديجه ( ع ) نسبت به پيامبر ( ص ) را در بذل مال و جان و هستي اش ، تاريخ اسلام هرگز فراموش نخواهد کرد . همچنان که پيامبر اکرم نيز تا خديجه زنده بود زنی ديگر نگرفت و پيوسته از فداکاريهای او ياد مي کرد . از عايشه ، زوجه پيامبر ( ص ) ، نقل شده است که گفت : " احترام هيچ يک از زنان به پايه حرمت و عزت خديجه نمي رسيد . رسول الله ( ص ) پيوسته از او به نيکی ياد مي کرد و به حدی او را محترم مي شمرد که گويا زنی مانند خديجه نبوده است " .
عايشه سپس نقل مي کند : روزی به پيغمبر ( ص ) گفتم : او بيوه زنی بيش نبوده است ، پيغمبر سخت برآشفت به طوری  که رگ پيشاني اش برآمد . سپس فرمود : به خدا سوگند بهتر از خديجه کسی برای من نبود . روزی که همه مردم کافر و بت پرست بودند ، او به من ايمان آورد . روزی که همه مرا به جادوگری و دروغگويی  نسبت مي دادند ، او مرا تصديق کرد ، روزی که همه از من روی مي گردانيدند ، خديجه تمام اموال خود را در اختيار من گذاشت و آنها را در راه من بی دريغ خرج کرد . خداوند از او دختری به من بخشيد که مظهر پاکی  و عفت و تقوا بود . عايشه سپس مي گويد : به پيغمبر عرض کردم از اين سخن نظر بدی  نداشتم و از گفته خود پشيمان شدم .
باری ، فاطمه زهرا ( ع ) چنين مادری داشت و چنان پدری . گفته اند : خديجه از پيغمبر ( ص ) هفت فرزند آورد : قاسم که کنيه ابو القاسم برای پيغمبر از همين فرزند پيدا شد . وی قبل از بعثت در دو سالگی درگذشت . عبد الله يا طيب که او هم قبل از بعثت فوت شد . طاهر ، که در آغاز بعثت متولد شد و بعد از بعثت درگذشت . زينب که به ازدواج ابو العاص درآمد . رقيه که ابتدا با عتبه و پس از آن با عثمان بن عفان ازدواج کرد و در سال دوم هجرت درگذشت . ام کلثوم که او نيز به ازدواج عثمان - پس از رقيه - درآمد و در سال چهارم هجرت درگذشت . هفتم فاطمه زهرا ( س ) که به ازدواج حضرت علی ( ع ) درآمد و سلاله پاک امامان بزرگوار ما ثمره اين ازدواج پر شوکت و برکت است .
ولادت فاطمه زهرا ( ع ) را روز بيستم جمادی  الثانی سال پنجم بعثت مي دانند که در مکه اتفاق افتاد . بنابراين در هنگام هجرت ، سن آن بانوی يگانه نزديک نه سال بوده است .
نامها و لقبهايی که فاطمه ( ع ) دارد ، همه بازگوينده صفات و سجايای  ملکوتی اوست ، مانند : صديقه طاهره ، زکيه ، زهرا ، سيدة النساء العالمين و خير النساء و بتول ... . کنيه های آن حضرت : ام الحسن ، ام الحسنين ، ام الائمة ... . و شگفت تر از همه " ام ابيها " يعنی " مادر پدرش " مي باشد که نشان دهنده علاقه بسيار زياد فاطمه ( ع ) است به پدر بزرگوارش و اين که با همه کمی سن از آغاز کودکی پناهگاه معنوی و تکيه گاه روحی - بعد از خداوند متعال - مانند خديجه برای پدر بزرگوارش بوده است .
لقب ام ابيها را پيغمبر ( ص ) به دختر عزيزش عنايت کرد . چون کلمه " ام " علاوه بر مادر ، به معنی اصل و منشأ هم به کار مي رود و مانند " ام الخبائث " که به شراب ( سرچشمه همه زيانها و بديها ) مي گويند و " ام القری " که به مکه معظمه گفته مي شد ، بنابراين ام ابيها به معنی  منشأ و اصل و مظهر نبوت و ولايت است ، و براستی زهرا ( س ) درخت سايه گستری بود که ميوه های شيرين امامت و ولايت را به بار آورد .

دوران زندگی فاطمه زهرا ( ع )

فاطمه زهرا ( س ) وارث صفات بارز مادر بزرگوارش خديجه بود - در جود وبخشش و بلندی نظر و حسن تربيت وارث مادر و در سجايای ملکوتی وارث پدر و همسری دلسوز و مهربان و فداکار برای شوهرش علی ( ع ) بود . در لوح دلش جز خداپرستی و عبادت خالق متعال و دوستداری پيامبر ( ص ) نقشی نبسته و از ناپاکی  دوران جاهليت و بت پرستی به دور بود . نه سال در خانه پر صفای مادر و در کنار پدر و نه سال ديگر را در کنار شوهر گرانقدرش علی مرتضی ( ع ) دوش به دوش وی  در نشر تعليمات اسلام و خدمات اجتماعی و کار طاقت فرسای خانه ، زندگی کرد . اوقاتش به تربيت فرزند و کار و نظافت خانه و ذکر و عبادت پروردگار مي گذشت . فاطمه ( ع ) دختری است که در مکتب تربيتی اسلام پرورش يافته و ايمان و تقوا در ذرات وجودش جايگزين شده بود.
فاطمه در کنار مادر و آغوش پر مهر پدر تربيت شد و علوم و معارف الهی را از سرچشمه نبوت فراگرفت و آنچه را به سالها آموخته ، در خانه شوهر به مرحله عمل گذاشت و همچون مادری سالخورده و کدبانويی آزموده که تمام دوره های زندگی را گذرانده باشد - به اهل خانه و آسايش شوهر و تربيت فرزندان - توجه مي کرد و نيز آنچه را در بيرون خانه مي گذشت ، مورد توجه قرار مي داد و از حق خود و شوهرش دفاع مي کرد .

چگونگی ازدواج فاطمه ( ع ) و علی  ( ع )

از آغاز معلوم بود و همه مي دانستند که جز علی ( ع ) کسی همسر ( کفو ) فاطمه دختر پيامبر عاليقدر اسلام نيست . با وجود اين ، بسياری از ياران و کسانی که خود
را به پيغمبر ( ص ) نزديک احساس مي کردند ، به اين وصلت چشم داشتند و اين آرزو را در دل مي پروردند .
نوشته اند : پس از اين آزمونها عده ای از اصحاب به حضرت علی ( ع ) مي گفتند : چرا برای ازدواج با يگانه دختر پيغمبر ( ص ) اقدام نمي کنی ؟ حضرت علی ( ع ) مي فرمود : چيزی ندارم که برای  اين منظور قدم پيش نهم . آنان مي گفتند : پيغمبر ( ص ) از تو چيزی نمي خواهد .
سرانجام حضرت علی ( ع ) زمينه را برای  طرح اين درخواست آماده ديد . روزی به خانه رسول اکرم ( ص ) رفت . اما شدت حيا مانع ابراز مقصود شد . نوشته اند دو سه بار اين عمل تکرار گرديد . سومين بار پيغمبر اکرم ( ص ) از علی  ( ع ) پرسيد : آيا حاجتی داری ؟
علی ( ع ) گفت : آری . پيغمبر فرمود : شايد برای خواستگاری زهرا آمده ای ؟
علی عرض کرد : آری . چون مشيت و امر الهی بر اين کار قرار گرفته بود و پيامبر از طريق وحی بر انجام دادن اين مهم آگاه شده بود ، مي بايست اين پيشنهاد را با دخت گراميش نيز در ميان بگذارد و از نظر او آگاه گردد . پيامبر ( ص ) به دخترش فاطمه گفت : تو علی را خوب مي شناسی ، علی  نزديکترين افراد به من مي باشد . در اسلام ، سابقه فضيلت و خدمت دارد . من از خدا خواستم برای  تو بهترين شوهر را برگزيند . خداوند مرا به ازدواج تو با علی امر فرموده است . بگو چه نظر داری ؟
فاطمه ساکت ماند . پيغمبر سکوت او را موجب رضا دانست و مسرور شد و صدای  تکبيرش بلند شد . آن گاه پيامبر ( ص ) بشارت اين ازدواج را به علی ( ع ) فرمود و مهر فاطمه را 400مثقال نقره قرار داد و در جلسه ای که عده ای از اصحاب بودند ، خطبه عقد را قراءت کرد و اين ازدواج فرخنده انجام شد . گفتنی است که علی ( ع ) جز يک شمشير و يک زره و شتری برای  آب کشی چيزی در اختيار نداشت . پيغمبر ( ص ) به علی فرمود : شمشير را برای  جهاد نگه دار ، شترت را هم برای  آب کشی و سفر حفظ کن ، اما زره خود را بفروش تا وسايل ازدواج فراهم شود . پيغمبر ( ص ) به سلمان فرمود : اين زره را بفروش . سلمان زره را به پانصد درهم فروخت . سپس گوسفندی را کشتند و وليمه عقد ازدواج دادند . اين جشن در ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد . تمام وسايلی که به عنوان جهيزيه به خانه فاطمه زهرا ( ع ) دخت گرامی پيامبر ( ص ) آورده شده است ، از 14قلم تجاوز نمي کند : چارقد سرانداز - دو عدد لنگ - يک قطيفه - يک طاقه چادر پشمی - 4 بالش - يک تخته حصير - قدح چوبی - کوزه گلی - مشک آب - تنگ آبخوری - تختخواب چوبی  - يک طشت لباسشويی - يک آفتابه - يک زوج دستاس و مقداری عطر و بخور . اين است جهيزيه و تمام اثاث خانه فاطمه زهرا زوجه علی ( ع ) سرور زنان عالم .
در شب زفاف - به جای خديجه که به جهان باقی شتافته بود ، سلمی دختر عميس مواظبت از فاطمه زهرا را بر عهده داشت - و رسول اکرم ( ص ) خود شخصا با عده ای از مهاجر و انصار و ياران باوفا در مراسم عروسی  شرکت فرمود - از بانک تکبير و تهليل فضای کوچه های مدينه روحانيتی خاص يافته بود و موج شادی و سرور بر قلبها مي نشست . پيامبر گرامی دست دخترش را در دست علی گذاشت و در حق آن زوج سعادتمند دعای خير کرد و آنها را به خداوند بزرگ سپرد . و بدين سان و با همين سادگی عروسی بهترين مردان و بهترين زنان جهان برگزار شد .

از شادی  تا اندوه

در سال يازدهم هجری در آخر ماه صفر رحلت جانگداز پيامبر ( ص ) پيش آمد وچه دردآور بود جدايی اين پدر و دختر - پدری چون پيامبر گرامی که هميشه هنگام سفر با آخرين کسی که وداع مي کرد و او را مي بوييد و مي بوسيد ، دخت گراميش بود و چون از سفر بازمي گشت ، اولين ديدار را با دخترش داشت . پيوسته از حالش جويا مي شد و رازی از رازها را در گوش جانش مي گفت و دختری  که پيوسته از کودکی در کنار پدر بود و از او پرستاری مي کرد ، گاهی با زنان هاشمی به ميدان جنگ مي شتافت تا حال پدر را جويا شود . چنانکه در جنگ احد که به دروغ آوازه درافتاد که پيامبر ( ص ) در جنگ کشته شده ، به دامنه کوه احد شتافت و سر و صورت خونين پدر را شستشو داد و از خاکستر حصيری که سوخته بود بر جراحات پدر پاشيد و از زخمهای آن حضرت مواظبت کرد تا بهبود يافت - دختری که لحظه به لحظه که از کارهای  خانه داری و بچه داری فراغت مي يافت ، به خدمت پدر مي رسيد و از ديدارش بهره مند مي شد ... آری لحظه جدايی اين چنين پدر و دختری  فرارسيد و چه زود فرارسيد .
پيامبر ( ص ) در بستر بيماری افتاد و رنگ رخسارش نمايانگر واپسين لحظات عمرش بود . عايشه روايت مي کند که پيغمبر ( ص ) در حالت جان دادن و آخرين رمقهای  حيات ، دختر عزيزش فاطمه ( ع ) را خواست و نزديکش نشانيد و در گوش او رازی  گفت که فاطمه سخت به گريه افتاد . پس از آن سخن ديگری گفت که ناگهان چهره فاطمه شکفته شد . همگان از ديدن اين دو منظره متضاد متعجب شدند . راز اين رازگويی را از حضرت فاطمه زهرا خواستند ، فرمود : نخست پدرم خبر مرگ خود را S به من گفت ، بسيار محزون شدم و عنان شکيبايی از دستم بشد ، گريه کردند ، او نيز متأثر شد ، ديگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان تو نخستين کسی از خانواده هستی  که به زودی به من ملحق خواهی شد . به شنيدن اين بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود راضی  هستی که " سيده نساء العالمين و سيده نساء هذه الامة " باشی ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسنديد راضي ام .
باری ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان اين امت - اين نو گل خندان باغ رسالت بر اثر تندبادهای حوادث ، زود پر پر شد و چندی بعد از پدر بزرگوارش به وی پيوست . وه که چه کوته بود عمر آن ملکه اسلام .
آری ، مرگ پدری مهربان و دگرگونيهايی  که پس از رسول خدا ( ص ) روی نمود ، روح و جسم دختر پيغمبر ( ص ) را آزرده ساخت . وی در روزهايی که پس از مرگ پدر زيست ، پيوسته رنجور ، پژمرده و گريان بود . هرگز رنج جدايی پدر را تحمل نمي کرد و برای همين بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد . او مردن را بر زيستنی جدا از پدر ، ترجيح مي داد . سرانجام ، آزردگيها و ناتوانی تا بدان جا کشيد که دختر پيغمبر ( ص ) در بستر افتاد . در مدت بيماری او ، از آن مردان جان بر کف ، از آن مسلمانان آماده در صف ، از آنان که هر چه داشتند ، از برکت پدر او بود ، چند تن او را دلداری دادند و يا به ديدنش رفتند ؟ ظاهرا جز يکی  دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان کسی از اين بانوی گرانقدر غم خواری  نکرد . اما زنان مهاجر بويژه انصار ، که از آزردگی و بيماری فاطمه ( ع ) خبر يافتند ، با مهربانی نزد او گرد آمدند و از او عيادت و دلجويی نمودند . دختر پيامبر ( ص ) در بستر بيماری  نيز ، در پاسخ کسانی که از او احوالپرسی مي کردند ، سخنانی فصيح و بليغ بر زبان مي راند . سخنانی که در آن روز ، درد دل و گله و شکوه بانويی داغديده و ستم رسيده مي نمود ، اما بحقيقت اعلام خطری بود ، که مسلمانان را از تفرقه افکنی و فتنه انگيزی در آينده بيم مي داد . باری ، دخت پيامبر ( ص ) گفتنيها را گفت و بر اثر مصائب جانکاه و دوری از پدر مهربان گرانقدرش رسول مکرم ( ص ) به " گلشن رضوان " شتافت .

زيارتنامه حضرت فاطمه ( س )

ای آزموده آزمودت خدايی که خلق کرد تو را پيش از آفرينش تو و يافت تو را درآزمايش بردبار ما معتقديم که تو را دوستانيم و باورکنندگان و بردبارانی برای هر آنچه پدرت آورده برای ما رحمت خدا بر او و بر آل او و وصی او آورده پس ما از تو خواهيم که اگر راست گوئيم به تو همانا برسان ما را به تصديق ما هر دو تا تا مژده دهيم خود را که به تحقيق که پاکيم به سبب ولايت تو درود بر تو ای دختر رسول خدا درود بر تو ای دختر پيغمبر خدا درود بر تو ای دخت حبيب خدا درود بر تو ای دختر خليل خدا درود بر تو ای دختر برگزيده خدا درود بر تو ای دخت امين خدا درود بر تو ای دختر بهترين خلق خدا درود بر تو ای دختر بهترين انبياء خدا و رسول او و فرشتگان او درود بر تو ای دختر بهترين خلق درود بر تو ای همسر ولی خدا و بهترين خلق بعد از رسول خدا درود بر تو ای مادر حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت درود بر تو ای صديقه شهيده درود بر تو ای پسنده پسنديده درود بر تو ای با فضيلت پاک درود بر تو ای حورای آدمي نژاد درود بر تو ای پرهيزکار پاک درود بر تو ای همراز فرشته و دانا درود بر تو ای ستمديده و غضب شده حق او درود بر تو ای فشار و سختی ديده قهر شده درود بر تو ای فاطمه دختر رسول خدا و رحمت خدا و برکات او رحمت خدا بر تو و بر روح و بدن تو گواهم که درگذشتی با دليل روشن از طرف پروردگارت و گواهم که هر که شادت کند سرور کرده رسول خدا را صلی الله عليه و آله و هر که ستم و ناسپاسی کند ناسپاسی کرده رسول خدا را صلی الله عليه و آله و هر که آزرده ات کند آزار داده رسول خدا را صلی الله عليه و آله و هر که با تو حفظ رابطه کند پس براستی رابطه کرده با رسول خدا صلی الله عيله و آله و هر که از او قطع رابطه کند پس به تحقيق بريده است از رسول خدا صلی الله عليه و آله زيرا تو پاره تن او هستی و جان اوئی که در تن اوست گواه گيرم خدا و رسول خدا را و فرشتگانش را که من خشنودم از هر که تو از او راضی هستی و خشمگينم بر هر که تو بر او خشمگينی بيزارم از کسی که تو از او بيزاری و دوستم با هر که تو با او دوستی و دشمنم با هر که تو با او دشمنی  غضبناکم با هر که تو با او غضبناکی و دوستم با هر که تو دوستش داری و بس است به خدا که گواه باشد و حسابگر و کيفر دهنده و پاداش بخش

 

 

 

 

پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:,

هفت سین

 

مراسم هفت سین درمرکزقالهر

در روزچهارشنبه مورخ 25/12/1389 سفره هفت سین به یادشهدای قالهر درمرکز برگزار شد دراین مراسم معنوی تعداد51 نفر از نوجدانان حضور داشتند .

مدیر مرکز با بیان علت قرار دادن هفت سین درسفره پیرامون تاریخچه سفره هفت سین نیز مطالبی رابیان نمود.

درادامه از شرکت کنندگان پذیرایی شد وبا برنامه های شاد به جشن پرداختند .

درپایان همه شرکت کنندگان بر گلزار شهدا حاضرشدند وضمن قرائت فاتحه مسئول مرکز مقداری در خصوص اهداف واعتقادات جوانان ونوجوانان در زمان جنگ بیاناتی را ایراد نمود.

درپایان برنامه با نثار شاخه های گل برمزار شهدا وبانک صلوات برنامه هابه پایان رسید.

 

دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:,

 

یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:,

معجزات زمان ولادت پیامبر اکرم آنچه به اینجا پیوند دارد... آمنه بنت وهب دیدار فرشتگان با حضرت محمد « ص » در اولین لحظه های تولد نور پیامبر اکرم پس از ولادت پرچم های بهشتی در شب ولادت پیامبر اکرم کرامت های حضرت محمد - ص - در زمان بارداری آمنه ولادت پیامبر اکرم از زبان حضرت عبدالمطلب ندای آسمانی در هنگام ولادت پیامبر اکرم گ.حوادث همزمان ولادت ولادت پیامبر اکرم از زبان حضرت آمنه کمک حوریان بهشتی در زایمان آمنه
فرهنگ > الهیات > دین اسلام > شیعه > دوران زندگی > ولادت > ویژگی های ولادت
(cached)

--------------------------------------------------------------------------------

امام صادق علیه السلام معجزاتی را که هنگام ولادت پیامبر اکرم آشکار شد، چنین بر می‌شمارد:

1- ابلیس از ورود به آسمان های هفتگانه محروم شد.
2- شیاطین دور شدند.
3- تمامی بت ها در بتکده به صورت بر زمین افتادند.
4- ایوان کسری شکست و چهارده کنگره‌ی آن سقوط کرد.
5- آب دریاچه ساوه خشک شد.
6- سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد.
7- آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد.
8- نوری از سرزمین حجاز بر آمد تا به مشرق رسید.
9- کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند.
10- سحر ساحران باطل شد.

استحیائیل ــ یکی از فرشتگان بزرگ خدا ــ در شب تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر کوه ابوقبیس ایستاد و با صدایی بلند گفت:« ای مردم مکه! به خدا و فرستاده او و نوری که با او فرو فرستاده‌ایم ایمان بیاورید.»


منابع:
بحارالانوار، ج15، ص257 --- امالی صدوق
 

شنبه 30 بهمن 1389برچسب:,

گزارش بازدیدمدیر مرکز استان جناب آقای حقی ازمرکز روستای قالهر

 

مدیر محترم مرکز استان جناب آقای حقی در روز پنج شنبه مورخ 21/11/89 با دعوت این مرکز راس ساعت 10 درمرکز حضور یافتند .

ایشان ابتدا درمراسم جشن مرکز که با همکاری مدارس روستا وکانون مسجد برگزار شده بود شرکت نمودند

 

 

ایشان دراین مراسم ضمن تشکر از مربی ومسئولان برگزاری جشن، سالگرد افتتاح مرکز رانیز به فال نیک گرفتند.

آقای حقی ضمن بیان خاطره ای از زمان کودکی خویش بیان نمودند هیجان درکودکان زیاد وجود دارد باید از این هیجان وجنبش در راه مناسب استفاده شود.

ایشان به اعضا قول دادند به زودی گروههای تئاتر عروسکی استان را به این مرکز برای اجرا بفرستند.

سپس آقای حقی بازدیدی از سالن مرکز داشتند وفرمودند کارهای سفالگری این مرکز بسیار عالی است من فکر نمی کردم بجه های این مرکز بتواننداین گونه فعالیتهای دستی را داشته باشند.

ایشان این فعالیتها رانشانه کارکرد خوب مرکز قالهر دانست و

درپایان بازدید ایشان برای تشویق اعضای شرکت کننده درفعالیتهای مرکز قول یک اردو دراردیبهشت ماه رادادند./

این مرکز مراتب تقدیر وتشکر خود را از مدیر محترم مرکز استان بیان می داردوامیدوار است بتواند ضمن فعالیتهای بیشتر وگسترده تر بتواند موحبات جذب بیشتر عضو رافراهم و ضمن آرزوی قبولی به درگاه ایزد مننان مورد قبول مسئول محترم مرکز استان نیز واقع شود.

سه شنبه 26 بهمن 1389برچسب:,

این کانون اقدام به برگزاری مسابقه نامه به امام زمان با کلمات انتظار ،جمعه ، فاصله ه قلبها ودوردستها نمود دانش آموزان مقطع ابتدایی این دل نوشته هارا بیان نمودند

 

 

 

 

 

در جمعه ها ما انتظار تو را مکشیم شاید تو در فاصله ای دور باشی ،ولی تودر هر کجا هستی شاید هم همین نزدیکیها باشی

وقلب مامنتظرتوست پس نگذارما انتظاربکشیم نگذارفکرکنیم که شمادر دوردستهاقرار داریدومارا نمی بینید ماجمعه هامنتظر شما هستیم توکه قبله گاه همه ی قلبهای خسته هستی قلب خسته مامنتظر شماست آقا آیامنتظر ظهورشما دراین جمعه بمانیم

شاید این جمعه بیاید شاید.....

مهوش عزیزالهی   شماره عضویت 25

هرجمعه ای که می رسد انتظارتورامی کشم دلم می خواهد که تا فاصله های دور دست نرفته باشی قلبها ، دلها همه درانتظار توست .همه ی ما دوست داریم که شما هرچه زودتر ظهور نمایید.

آنگاه همه ی ما راشادنمایید .مادوست داریم که ظهورتان راببینیم ودرکنارشما زندگی کنیم واز ستم ستمکاران رهایی پیدا کنیم .ما می دانیم که شما تمام خوبیهاوبدیها رامی بینید در روزآغاز ولایتتان جشن گرفتیم ومنتظر ظهورتان هستیم

شایداین جمعه بیاید شاید    پرده ازچهره گشایدشاید

 

فاطمه فلاح   شماره عضویت 14

 

 

یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:,

 

 

 

یک شنبه 15 بهمن 1389برچسب:,

میهمانی لاله ها